پس اگر اقوامی را که زبان مادریشان جز فارسی است، اما در خاک ایران زندگی می کنند، ایرانی حساب کنیم، لابد فرهنگ آنها بخشی از فرهنگ ایرانی حساب میشود و باید در گردآوری، توصیف و شناخت آن تلاش کنیم. اگر ما در شناخت فرهنگ خود نکوشیم، دیگران گوی سبقت را از ما میربایند؛ هر چند در مسئله علم آن هم در زمینۀ فرهنگ چه باک، بگذار فلان دانشمند دانمارکی یا آمریکایی بر فلان زبان یا گویش ما کار کند، اما مسئله زمانی بغرنج میشود که درست یا نادرست، عدهای آن را با عینک سیاست نگاه میکنند و به تبع آن نه تنها به کار آن دانشمند با تردید مینگرند که نابخردانه آن را به یک زبان و به یک فرهنگ تعمیم میدهند و با این کار باعث رانده شدن آن به حاشیه میشوندو بیتردید این کنش باعث واکنش آن قوم میشود و طبیعی است که هر چقدر این فشار بیشتر باشد، واکنش قوم به حاشیه رانده شده، تندتر شده و در نهایت برای ایستادن و جلوگیری از حذف خود، دست به اقدامات بزرگتر و حتی خشنتر میزند و در عین حال پر واضح است که اگر ما فرهنگ بخشی از جامعۀ خودمان را برانیم دیگرانی هستند که آن را بر دیده گذارند، مگر امروزه در دانشگاه اوپسالای سوئد بر بلوچی کار نمیکنند؟
حال اگر آنچه را در باب «آموزش به زبان مادری» آمده است، به این تفسیر کنیم که کودک از آغاز یادگیری در مدرسه فقط به زبان مادری خود که در اینجا الزاماً زبانی غیر فارسی است، خواندن و نوشتن را یاد بگیرد و در نتیجۀ آن از زبان فارسی دور بیفتد اقدام چندان مناسبی نیست.یا حداقل در شرایط حاضر، این اقدام عملی نیست. چرا که زبان فارسی فصل مشترک تمامی خردهفرهنگهایی است که در این جغرافیای سیاسی زندگی میکنند و تضعیف آن لاجرم به سست شدن این ارتباط میانجامد و این کار حتی از نظر عقلانی میسر نیست.
تصور بفرمایید جوانی که از بچگی با زبانی غیر از فارسی خوانده، نوشته و آموزش دیده است و حال میخواهد وارد دانشگاهی جز دانشگاه شهر محل اقامتش شود، تکلیف او چیست؟ آیا باید تدبیری اندیشید که هر زبان و حتی هر گویشی دانشگاه مخصوص خود را داشته باشند؟ بر فرض محال، این هم شدنی باشد، آیا این به چیزی جز فروپاشی فرهنگی ایران میانجامد؟
هر چند شاید این مسئله نتواند جزمی و همیشگی باشد و چه بسا با توجه به تغییر شرایط روزی برسد که تدریس به زبان مادری، در کنار آموزش زبان فارسی به قوام هویّت ملی کمک بیشتری بکند، تا رویگرداندن از آن... نمیدانم.. اما در زمان حاضر پرداختن به این موضوع تا حدی مشکل است. البته با حذف زبان مادری از آموزش مدرسه هم به شدت مخالفم.
بر این باورم که هر ایرانی باید خواندن و نوشتن به زبان مادری خود را بیاموزد و در حد ابتدایی طبقهبندی نظاممندی از ویژگیهای دستوری و واژگانی از آن در ذهن داشته باشد، آگاهیای هر چند مختصر از خویشاوندی و ارتباط گویشها و زبانهای منطقه خود خاصه با زبان فارسی داشته باشد و با فولکور و فرهنگ خود آشنا باشد.
اگر این اتفاق بیفتد، آرامآرام تحقیق در آن زبان و فرهنگ با جدیّت بیشتری دنبال میشود و در نتیجه آثار محققانهای در توصیف آن نوشته میشود. در چنین حالتی قومی که احیاناً خود را تا پیش از این مظلوم و فرهنگش را تحقیر شده میپنداشته است، خود را در پیوندی محکمتر با مفهوم «ایرانی» مییابد و نفع مستقیم این کار هم به زبان و ادبیات فارسی میرسد.
در ایران امروز چند نفر هستند که بتوانند فهلویات سعدی و حافظ را درست بخوانند و با توجه به تحول واژگان درست معنا کنند؟ چقدر تا کنون بر گویش استرآبادی و متون مرتبط با آن از جمله نوشتههای فضلالله استرآبادی کار شده است؟ مسلماً توجه به این گویشها و زبانها نه تنها به تصحیح بسیاری از متون فارسی کمک میکنند و به غنای این زبان میافزایند که حتی درک ما را از برخی از لایههای پنهان ادبیات فارسی تغییر میدهند.
مسئلۀ دیگر تدریس فارسی به کودکان غیر فارسیزبان است. امروزه رسانهها تا روستاهای دور هم رسیدهاند و احتمالاً بسیاری از کودکانی که در خانهشان به فارسی صحبت نمیشود، با این زبان از طریق رادیو و تلویزیون آشنایی دارند، اما آیا میتوان این نکته را به تمامی کودکان این سرزمین پهناور تعمیم داد؟ وانگهی آیا کودکی که آشنایی نسبیاش تنها از طریق رسانه بوده و در محیط پیرامونش به آن زبان تکلّم نکردهاند، به همان راحتی که کودک فارسیزبان خواندن و نوشتن به فارسی را میآموزد، این مهارتها را یاد میگیرد؟ بدون شک پاسخ منفی است. آیا رنج مضاعفی که این طفل برای طی کردن این راه باید بر خود هموار کند، میتواند در دلسرد شدن او در یادگیری تأثیرگذار باشد؟ آیا میتوان در کنار فقر اقتصادی و فرهنگی که باعث بالاتر بودن میانگین بیسوادی در روستاها نسبت به شهرها شده است، عامل زبان را هم دخیل دانست؟ آیا نمیتوان شوق کودک را خاصه در زمان نوآموزی بیشتر و سختی کار او را کمتر کرد؟
به نظر میرسد میتوان برنامهای تدوین و آثاری تألیف کرد که کودکان هر منطقۀ زبانی، بخشی از آموزش زبانی سالهای نخستین را توأمان به فارسی و زبان محلی خود زیر نظر معلمی بومی یاد بگیرند و برای چنین کاری مشخص است که هر منطقهای نیاز به کتاب مخصوص خود دارد- همانطوری که برای هر منطقهای، جغرافیای استانی نوشته شده و دانشآموز از طریق آن با جغرافیای محل زندگیاش آشنا میشود- اما پس از گذشت دو سه سال و با آرامآرام سنگینتر کردن کفۀ زبان فارسی این کتابها و با آشناتر شدن دانشآموز با زبان فارسی، میتوان کتابها را یکدست و سراسری کرد و از اینجا به بعد زبان و فرهنگ محلی، بهطور مستقل و در کنار درسهای دیگر تدریس میشود .
به امید روزی که کلمه به کلمۀ زبانها، گویشها و لهجههایی که در ایران بهوجود آمده یا صحبت میشوند، همانند شمشهای فراموش شدۀ اعصار کشف، بررسی و طبقهبندی شوند و در نهایت در کاخ بلند فرهنگ ایرانی سر جای خود گذاشته شوند.