يکشنبه ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - November 24 2024
کد خبر: 79853
تاریخ انتشار: 24 مهر 1401 14:00
بیژن عبدالکریمی گفت: انقلاب میثاق ملی را رعایت نکرد. چرا طی این ۴۳ سال، اصل ۲۷ قانون اساسی که اجتماع آزاد قانونی را جایز شمرده است، حتی یک‌بار رعایت نشد؟ مگر ما ۱۰۰ هزارنفر جمعیت را در استادیوم آزادی جمع نمی‌کنیم، مگر آن‌زمان اتفاقی می‌افتد؟ چرا این ۱۰۰ هزار نفر نمی‌توانند معترضان باشند؟
بیژن عبدالکریمی، اندیشمند ایرانی که روز دوشنبه، ۱۸ مهرماه در نشست بسیج دانشجویی دانشکده ادبیات و علوم‌انسانی دانشگاه علامه‌طباطبایی شرکت کرده بود، در فایل صوتی یک‌ساعته‌ای که در کانال تلگرامی خود قرار داد به ارائه گزارشی از آن‌چه در این نشست گذشت، پرداخت.

به گزارش روزنامه هم میهن، او در بخشی از صحبت‌های خود در این نشست که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید به آسیب‌شناسی گفتمان انقلاب پرداخت و از شکاف عظیم میان طبقه متوسط نوگرا و این گفتمان گفت. عبدالکریمی این شکاف را تهدیدی جدی برای انقلاب و جمهوری اسلامی ایران قلمداد و اشاره کرد، همه گفتمان‌های گذشته، هم گفتمان پوزیسیونی و هم گفتمان اپوزیسیونی بخشی از بحرانند و در رادیکالیزه کردن فضا نقش داشته‌اند، برای رسیدن به راه‌حل باید از هردو آن‌ها گذر کرد و به گفتمانی رسید که بتواند طبقه متوسط نوگرای این روز‌های ایران را به خود جلب کند.

عبدالکریمی در یادداشتی پس از برگزار‌ی این نشست در کانال خود با اشاره به حضور دختران بی‌حجاب و معترضین در نشست بسیج دانشجویی نوشت: «تن‌ها کسانی که با منطق تفکر و منطق تاریخ آشنایند در این گونه موارد می‌توانند نشانه‌هایی از یک رویداد تازه را، یعنی «تولد ایران جدید» ببینند.»
دعوت از زنان بی‌ر‌وسری

من به این نشست دعوت شدم تا در مورد شرایط کنونی کشور و مسائلی که جاری است، صحبت کنم. برنامه قرار بود از ساعت ۱۵ تا ۱۷ برگزار شود. به علت ترافیک تهران با چند دقیقه تاخیر و ساعت ۱۵ و ۱۵ دقیقه رسیدم. در بدو ورود حراست دانشگاه اعلام کرد پیشنهاد می‌کنم برگردید، چون بچه‌ها در برابر سالن نشسته‌اند، اجتماع کرده‌اند و ممکن است برای شما بد شود و با شما تند برخورد کنند. من خندیدم و گفتم آن‌ها فرزندان ما هستند و به هیچ‌وجه فکر نمی‌کنم که برخوردی نادرست داشته باشند.

من میان جمع رفتم و دیدم که دانشجویان بسیاری جلوی در ورودی نشسته‌اند و ظاهر قضیه این بود که اجازه ورود ندهند و برنامه‌ای صورت نگیرد. به‌محض ورود من، برخی دانشجویان که نشسته بودند به احترامم برخاستند و برخی سلامی گرم کردند و شعار دادند: «استاد باشرافت، حمایت، حمایت» من از بچه‌ها دعوت کردم که به سالن بیایند و حرف‌های مرا بشنوند.

یکی، دونفر در میان این جمع نوع مواجهه‌ای رادیکال داشتند و نوع برخوردشان مقداری غیرمترقبه بود. تعابیر دیگر را به‌کار نمی‌برم، اما رادیکالیزم‌شان، تندروی‌شان و بیان‌شان که «استاد می‌خواهند از شما به‌عنوان سوپاپ اطمینان استفاده کنند»، به هر حال نسبت به دیگر دانشجویان خشن بود. من دقایقی با آن‌ها صحبت کردم و بچه‌ها با رعایت ادب، راه را باز کردند. آن‌ها به‌صورت مرتب دوسوی راهرو نشسته و راهی در این میان باز کرده بودند تا من بتوانم وارد سالن شوم.

من به سالن رفتم. در سالن طبق روال معمول آیاتی از قرآن خوانده شد، سرود ملی نواخته شد و همه‌مان به احترام آن برخاستیم. سپس نماینده بسیج دانشجویی دانشکده ادبیات و علوم‌انسانی دانشگاه علامه‌طباطبایی پشت تریبون قرار گرفت و اعلام کرد، قرار است گفت‌وگویی درخصوص حوادث اخیر و تبیین آن صورت بگیرد و از من، دکتر فاطمی و دکتر ناظمی تقاضا کرد که پشت تریبون قرار بگیریم. من طبق معمول کتم را درآوردم و نشستم، اما احساس خوبی نداشتم، چون بچه‌ها به سالن نیامدند درحالی‌که آن‌ها بخش مهمی از مخاطبان من بودند و من می‌خواستم با آن‌ها صحبت کنم.

از مجری برنامه خواستم اگر اجازه بدهد مجددا به میان بچه‌ها بروم و از آن‌ها تقاضا کنم که به سالن بیایند. من به میان بچه‌ها رفتم و دوباره از آن‌ها خواستم که به سالن بیایند. باز آن یکی، دو نفری که تند بودند، مخالفت‌شان را اعلام کردند و گفتند گفتگو با کسانی که خشونت کرده‌اند فایده‌ای ندارد. در این میان از بین بچه‌ها که حدس می‌زنم حدودا ۳۰، ۴۰ نفر بودند، ۱۰ نفری استدعای مرا پذیرفتند و به سالن آمدند.

آن‌ها گفتند ما به سالن می‌آییم، اما بدون حجاب. من گفتم چه کسی به شما گفت با حجاب بیایید؟! من فقط گفتم بیایید و حرف‌هایم را بشنوید، مگر من در مورد گذاشتن یا نگذاشتن حجاب صحبتی کرده‌ام؟! به بچه‌ها گفتم، بیایید و اگر هر وجهی از صحبتم را برخلاف واقعیت دیدید و احساس کردید حرفی برخلاف آن‌چه شما می‌اندیشید می‌زنم، مرا هو کنید. با این منطق ۱۰ نفری از میان حدودا ۴۰ نفر به‌سالن آمدند و در میان جمع نشستند. خانم‌ها تقریبا بلااستثنا بدون حجاب روسری بودند و موهای‌شان باز بود و در کنار دخترانی قرار داشتند که چادری بودند.

معترضان در کنار بسیج نشستند و این‌ها در حضور رئیس دانشکده و نماینده، ولی فقیه یا نهاد رهبری دانشکده که یکی از روحانیون سلیم‌النفس بود رخ داد. برنامه شروع شد. من ۱۰ دقیقه‌ای صحبت کرده بودم که مجری برنامه گفت زمان‌تان به پایان رسیده و من در اعتراضی شدید اعلام کردم که شرایط، شرایط عادی نیست و قرار نیست شاهد برگزاری مناظره باشیم! پس اجازه دهید حرف‌هایم تمام شود و حدود ۴۵ دقیقه، یک‌ساعتی صحبت کردم.

باید اشاره کنم من اگر در ذکر این مقدمه از واژه «بچه‌ها» استفاده کردم، در مقام معلمی است و کسانی که از آن‌ها یاد می‌کنم، عمدتا جوان و بین رده سنی ۲۰ تا ۳۰ سال بودند، پس کلمه بچه‌ها در لسان من بیشتر از بابت نشان دادن احساس پدر به فرزندانش است و به دانشجویانی هم که در کلاسم از خودم بزرگ‌تر هستند، گاهی اوقات همین «بچه‌ها» را می‌گویم و این به هیچ عنوان تعیین رده‌سنی معترضان در سراسر کشور نیست و من در مورد کسانی که در ۱۸ مهرماه سال ۱۴۰۱ در دانشکده ادبیات و علوم‌انسانی دانشگاه علامه‌طباطبایی ملاقات کردم، صحبت می‌کنم.

چرا انقلاب نتوانست به مطالبات مردم پاسخ دهد؟

نکاتی که من در این جلسه به آن‌ها اشاره کردم ابتدا در مورد دشواری گفتگو بود و این‌که ما با مخاطبانی مواجه هستیم که در دوسوی یک جهان زندگی می‌کنند. نکته دیگری که بر آن تاکید کردم این بود که آن‌چنان که هگل می‌گوید، حقیقت تمامیت است و هیچ‌کس نمی‌تواند به تمامیت دست پیدا کند و من معتقدم هرکدام از دوطرف، هرکدام از دوقطب اجتماعی جامعه‌مان بر وجوهی از واقعیت دست می‌گذارند.

اگر بخشی از جامعه معتقد است حقوق فردی‌اش ضایع شده، به حریم خصوصی‌اش تجاوز شده، افق‌اش مسدود شده، همواره با خشونت با او برخورد شده و اصلا نادیده انگاشته شده، بخشی از واقعیت‌های سهمگین کشور ماست و در مقابل عدم احساس امنیت در مورد بیگانگان، توطئه‌هایی که خارجی‌ها برای برهم زدن نظم کشور می‌چینند، تجزیه ایران، حرکاتی که در سمت ترکیه یا ارمنستان برای مسدود کردن یا الحاق کردن راه خشکی تنگه «درِ اَلان» به خاک خود صورت می‌دهند و اخبار دیگری که می‌شنوید و به‌عنوان مثال این‌که در همین ایام در نیمه‌های شب ریل‌های قطار تبریز- تهران را باز کرده بودند و قرار بود یک قطار سرنگون شود که اگر چنین اتفاقی می‌افتاد حداقل ۳۰۰ نفر کشته می‌شدند و تبریز در چنین شرایطی یکپارچه آتش می‌شد و به‌تبع آن، کل کشور روی هوا می‌رفت و آتش تمام کشور را دربرمی‌گرفت، نفوذ نیرو‌های تشکیلاتی مثل مجاهدین خلق، سلطنت‌طلب‌ها، حملات نیرو‌های دیگر یا به رگبار بستن بچه‌های ما در سیستان و بلوچستان و... و درمجموع آتشی که رسانه‌های بیگانه دائما برمی‌انگیزند، همه بخش‌هایی دیگر از واقعیت جامعه ماست.

متاسفانه هردو گروه، جزئی‌نگر هستند، احساسی برخورد می‌کنند و نوعی عدم‌عقلانیت جامعه‌مان را دربرگرفته است. من گفتم بچه‌ها ظهور انقلاب یک فرآیند تاریخی بوده، حاصل اجماع و توافق که به هیچ‌وجه نباید از انقلاب تصویری فردی، روان‌شناسانه و پوپولیستی داشت. چرا شریعتی باعث انقلاب شد؟ یا مثلا آقای خمینی این انقلاب را پیروز کرد؟ این‌ها همه تفسیر‌های فردی، جزءنگرانه، روان‌شناسانه و غیرساختاری است.

انقلاب را باید به منزله فرآیندی تاریخی بفهمیم. این‌که قوم بزرگی به‌نام ایران در یک دوره تاریخی به اجماعی ملی رسید، امری نیست که بتوانیم در موردش بگوییم ای‌کاش نمی‌شد. کسانی که چنین حرفی می‌زنند، درکی از تاریخ ندارند. نکته بعدی این‌که آیا با انقلاب به مطالبات خود رسیدیم؟ پاسخ من این است که تا حدودی رسیدیم و به بسیاری از مطالبات‌مان هم نرسیدیم. به استقلال سیاسی رسیدیم، به آزادی‌خواهی، رفاه و عدالت نرسیدیم؛ لذا من از دوطرف خواستم، سیاه و سفید نکنیم.

من از بچه‌های معترض خواستم، حوادث انقلاب را آن‌چنان سیاه نکنند که گویی انقلاب ایران جزو سیاهی نبوده است و از بچه‌های بسیج، از نیرو‌های انقلاب خواستم که انقلاب را یک امر مطلقا سفید نبینیم و نگوییم تاریخ بشریت به‌کل زیر و رو شد و بشریت نقطه‌ای جدید آغاز کرد، ما در برابر غرب ایستادیم و برای نظام مدرنیته آلترناتیو پیدا کردیم.

این‌ها درواقع بار متافیزیکی را بر پیکر نحیف انقلاب حمل‌کردن است و این پیکر، تحمل این بار را ندارد. من از دوطرف خواستم دستاورد‌ها را نادیده نگیریم تا نیرو‌های انقلاب احساس نکنند که شما به هیچ‌وجه تلاش‌های آن‌ها را در دفاع از کشور، ایثار‌های شان در جنگ و... را نادیده گرفته‌اید. این‌ها را نادیده نگیرید تا آن‌ها شما را بیگانه تلقی نکنند.

من از گفتمان انقلاب خواستم که بحران‌ها را جدی بگیرند و گمان نکنند این‌ها عادی است، اما سوال اساسی این است که چرا انقلاب نتوانست به مطالبات خود و مردم پاسخ دهد؟ من برای تبیین این به دودسته دلایل نظری و عینی اشاره کردم. درخصوص دلایل نظری، در زمانی که انقلاب شکل گرفت، پیش از پیروزی، در آخرین سال‌های حکومت پهلوی، افق برای هیچ‌کس روشن نبود و همه‌مان فقط در مرحله سلب بودیم. ما می‌دانستیم که نظام پهلوی را نمی‌خواهیم، اما به هیچ‌وجه نمی‌دانستیم چه می‌خواهیم.

ما فقط یک‌سری مفاهیم کلی داشتیم. قرار بود به حکومت عدل علی، استقلال و آزادی برسیم، اما نمی‌دانستیم چگونه و نمی‌دانستیم چه نظامی را باید شکل بدهیم. نکته دیگر این‌که، این مسائل را بسیار ساده کردیم. ما می‌توانیم به همه خواسته‌های‌مان برسیم و در برابر مطالبات‌مان فقط یک مانع وجود دارد و آن شاه، دربار و نظام پهلوی است. حتی در میان رهبران انقلاب هم این ساده‌اندیشی بود که اگر پول اوقاف را به ما بدهید، فقر را از بین می‌بریم. به همه مَسکن می‌دهیم و این‌ها حاصل ساده‌انگاری‌هایی بود که بر نگاه نیرو‌های انقلاب حاکم بود و نوعی پوپولیسم که بر جامعه حکومت می‌کرد. مسائل را درک نمی‌کردیم.

اگر شاه هر برنامه‌ای جهت توسعه داشت، در میان مخالفانش به‌عنوان عملی پلید و در جهت منافع خارجی‌ها تلقی می‌شد درصورتی‌که امروز بسیاری از برنامه‌هایی که جمهوری اسلامی دنبال می‌کند، برنامه‌هایی است که در زمان شاه شروع شده بود. نوعی سیاست‌زدگی یعنی همه‌چیز را از منظر سیاست دیدن، نوعی ایدئولوژی‌زدگی یعنی همه‌چیز را براساس جهت‌گیری کینه‌توزانه نسبت به نظام پهلوی تبیین کردن و از همه مهم‌تر فقدان تفکر فلسفی در این میان دیده می‌شود.

در میان انقلابیون و رهبران‌شان، در همه جناح‌ها؛ چپ و راست، مذهبی و مارکسیست، ملی‌گرا و سکولار هیچ‌گونه تفکر فلسفی وجود نداشت و نکته دیگر این‌که اساسا بعد از مواجهه عالم اسلام و مواجهه ما ایرانیان با مدرنیته، فاقد یک نظام اندیشگی بودیم تا بدانیم با این جهان چه می‌خواهیم بکنیم. ما فاقد یک نظام هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی هستیم. ما نمی‌دانیم با این جهان چه می‌خواهیم بکنیم.

از سیدجمال و اقبال، تا شریعتی و بازرگان، تا مطهری و بهشتی و مفتح تا سروش و نصر، همه درگیر بودند تا بتوانند به یک نظام اندیشگی دست پیدا کنند که یک انسان قرن بیستمی، در جهان کنونی چگونه می‌تواند هم به پیشرفت و ترقی دست پیدا کند، هم زیستی مومنانه داشته باشد. تا به‌امروز ما به چنین نظام اندیشگی دست پیدا نکرده‌ایم؛ لذا انقلابیون ایران به‌تبع کل‌جامعه و کل عالم‌اسلام، دچار بحران نظام اندیشگی است و نمی‌داند چه‌کار می‌خواهد بکند.
فقدان نظام اندیشگی؛ هم در انقلاب، هم در اعتراض

امروز همه این نقطه‌ضعف‌ها در جنبش اعتراضی مردم ما مجدد حضور دارد. افق برای هیچ‌کدام از ما معترضان، روشن نیست. همه ما در مرحله سلب هستیم. ساده‌انگاری، پوپولیسم، سیاست‌زدگی و فقدان تفکر فسلفی، مجددا وجود دارد. امروز هم ما فقط وجوهی از واقعیت را می‌بینیم، برخوردها، پوپولیسم، انحصارطلبی و.... سخن اصلی‌ام این است که امروز در میان جنبش اعتراضی مردم ما، همه آن‌چه در مورد انقلاب گفتم، مجددا حاضر است.

امروز هم ما تفکری نظام‌مند نداریم و نمی‌دانیم می‌خواهیم با جهان کنونی چه کنیم. امروز هم فکر می‌کنیم اگر بتوانیم نظام کنونی را بپاشانیم، به آزادی و رفاه خواهیم رسید. ما مشکلات بنیادینی که در تاریخ و ساختارهای‌مان وجود دارد را نمی‌بینیم. من در این جلسه درخصوص این‌که چرا انقلاب نتوانست پاسخگوی مطالبات باشد، به نکاتی اشاره کردم. اولین نکته آن بود که در تاریخ خود ما، در تاریخ اکثر جوامع ماقبل مدرن، نظام سیاسی، نظام سلطنت و حاکمیت دربار بوده است، اما این نظام‌های سلطنتی ساختاری زیرین داشته‌اند.

ساختاری اجتماعی وجود داشت که نظام‌های سیاسی روی آن سوار بود. در اروپا، همچنین در جوامعی مانند جامعه ایران، یک نوع نظام عشیره‌ای، نظام ارباب رعیتی و نظام فئودالی حاکم بوده است. زمین‌دارانی بوده‌اند که دهقانانی برای آن‌ها کار می‌کرده‌اند. عشیره‌ها و اقوامی بوده‌اند مانند قوم صفویه، قجر، زند، افشاریه و... که این‌ها پشتوانه قدرت سیاسی قرار می‌گرفتند، یعنی همواره یک قدرت سیاسی به کمک این قبایل، به کمک زور، پایه‌های سلطنت پیشین را ضعیف می‌کرد و با شمشیر‌های این اقوام، این عشیره‌ها به قدرت می‌رسید.

اروپایی‌ها حکومت خود را مبتنی بر نظام فئودالیسم می‌دانستند، البته پژوهشگرانی مانند مارکس وقتی با تاریخ جهانی مواجه می‌شدند، اشاره می‌کردند که به‌عنوان مثال فئودالیته به آن معنا که در اروپا وجود داشت، در هند یا در ایران وجود نداشت. در آن‌جا خدماتی بزرگ مانند آبیاری را دولت انجام می‌داد و بابت این خدمات ارباب‌ها و صاحبان زمین‌ها که برای خود ارتش، سپاه و قدرت‌های محلی داشتند، از آن‌ها حمایت می‌کردند و سلطنت برقرار بود. اما این‌جا دربار هیچ‌وقت این خدمات عمومی را هم ارائه نمی‌داد و به همین دلیل مارکس می‌گوید، شیوه تولید آسیایی با شیوه تولید در اروپا متفاوت بود.

این بحث‌هایی دقیق است که شیوه تولید آسیایی چه تفاوتی با نظام فئودالی دارد و آیا در ایران می‌توانیم ساختار‌های حکومتی گذشته را، با تعبیر شیوه تولید آسیایی، تبیین کنیم یا نه؟ می‌خواهم بگویم به این ساختار‌ها توجه کنید، اما در غرب اتفاقی افتاد. در غرب نظام فئودالیته فرو ریخت و فرماسیونی جدید به‌نام نظام سرمایه‌داری شکل گرفت و براساس نظام سرمایه‌داری که قدرت را به کمک جامعه مدنی و بازار در میان جامعه تقسیم کرد، هرکدام از افراد حائز حقوقی فردی شدند و هرکدام از افراد به واسطه نقشی که در بازار ایفا می‌کردند، بخشی از قدرت را به‌دست آورند. اما این فرماسیون در بخش اعظم جهان، در آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و ایران به هیچ‌وجه شکل نگرفت.

در اواخر قاجار به‌خصوص با حکومت پهلوی آن ساختار عشیره‌ای به‌هم خورد و دولت شبه‌مدرن شکل گرفت. این دولت دیگر براساس آن روابط عشیره‌ای نبود، بلکه به کمک نیرو‌های خارجی بود. نیرو‌های انگلیسی، رضاشاه را آوردند و هنگامی هم که به او گفتند برو، او ناچار بود برود. چون هیچ ساختار اجتماعی‌ای نبود که از او حمایت کند. اما مثلا جامعه آمریکا را نگاه کنید، اوباما و ترامپ می‌آیند و می‌روند، اما ساختار سر جایش است و این افراد فراموش می‌شوند؛ ولی حکومت پهلوی متکی به نیرو‌های استعماری بود.

محمدرضا شاه هم همین‌طور بود، تا زمانی که با اروپا و آمریکا مناسبات داشت و این‌جا حیاط‌خلوت آمریکا بود از او حمایت شد، اما همین که دست از حمایتش برداشتند، چند روزی هم نتوانست مقاومت کند؛ چون پایگاه اجتماعی نداشت.

مشکل، توسعه‌نیافتگی است

بعد از انقلاب کماکان با این مشکل ساختاری مواجه هستیم. جامعه دوران ما، جامعه عشیره‌ای نیست تا به کمک عشایر، اقوام حکومتی روی کار بیاید؛ اما کماکان فاقد ساختار فرماسیون جدیدی هستیم که در غرب شکل گرفت. فاقد ساختار مدرنی هستیم تا بتوانیم نهاد‌های دموکراتیک داشته باشیم. این توهم است که ما با تغییر حکومت می‌توانیم به این ساختار‌ها دست پیدا کنیم. ما اهل‌فکر باید به فکر این باشیم که در شرایطی که فاقد چنین ساختار‌های مدرنی هستیم -که پشتوانه حقیقی ظهور دولت- ملت مدرن به معنای حقیقی آن باشد- چه راهی را پیدا کنیم؟ درواقع در زمان انقلاب هم، هیچ‌کدام از انقلابیون به این ساختار‌ها توجه نداشتند و فقط فکر کردند اگر نظام سلطنت فرو بریزد، به آزادی، حقوق فردی و استقلال اقتصادی می‌رسیم؛ اما نرسیدیم.

انقلابیون ما درک نکردند که فاقد ساختار مدرن هستیم. انقلابیون ما درک نکردند که در حاشیه نظام سرمایه‌داری قرار داریم و نقشی که به ما داده شده، فقط مصرف و فروش مواد‌خام است. انقلابیون ما درک نکردند مشکل اصلی، نظام پهلوی نبود؛ مشکل اصلی، حاکمیت سرمایه‌داری سوداگرانه‌ای بود که فقط اجناس خارجی را به کشور می‌آورد، می‌فروخت و به ثروت‌های کلان می‌رسید. انقلابیون ما به مساله ساختاری توجه نداشتند که درواقع مشکل این کشور توسعه‌نایافتگی است.

به دلیل همین عدم‌درک تاریخی بود که انقلاب نتوانست گام‌های زیادی در جهت تحقق مطالبات مردم بردارد. گام‌هایی هم برداشته شد و بالاخره ما امروز تا نهایی‌ترین روستاهای‌مان هم جاده‌سازی، گاز، برق و... داریم، اما در روزگاری که ایران عزیز فاقد نظام فئودالیسم و نظام عشیره‌ای است تا عشیره‌ها و نظام ارباب‌رعیتی پشتوانه سلطنت باشند و در روزگاری که ما فاقد فرماسیون اجتماعی از نوع نظام سرمایه‌داری و جامعه مدنی در معنای مارکسی و هگلی هستیم که واسطه بین قدرت سیاسی و جامعه باشد، اتفاقی افتاد و آن جنگ بود.
گفتمان انقلاب و رسوخ نظامی‌گری

در حول جنگ، نیرو‌های اصیل کشور جمع شدند تا از کشور دفاع کنند. اینجا باید به نکته‌ای فلسفی اشاره کنم و آن این‌که پدیدار‌ها تک‌ارزشی نیستند و ما نباید با پدیدار‌ها تک‌ارزشی برخورد کنیم. در مورد جنگ هم با رابطه‌ای دوگانه مواجه هستیم. بچه‌های جنگ، فرهنگ جنگ و نیرو‌های جنگ کشور را حفظ و نقش یک حزب و طبقه اجتماعی را بازی کردند. آن‌ها حول‌وحوش آقای (امام) خمینی جمع شدند و توانستند ساختاری سیاسی را شکل دهند.

این نیرو‌ها توانستند با تکیه بر ایدئولوژی شیعی، ارزش‌ها و فرهنگ سنتی، حتی یک سانتی‌متر از خاک کشور را از دست ندهند. این بچه‌های جبهه، سربازانی بودند که در جنگ تربیت شدند و کماکان در اتاق‌فکر‌جنگ حضور دارند تا اجازه ندهند نیرو‌های خارجی به کشور آسیب بزنند. این وجه مثبت ماجراست، اما وجه منفی آن این است که بچه‌های جبهه فقط یکدیگر را می‌شناختند و تمام منافذ و نقاط کلیدی کشور به آن‌ها اختصاص پیدا کرد و درکی هم از علوم‌انسانی جدید نداشتند.

شأنی هم برای تفکرعلمی قائل نبودند و فقه سنتی‌مان هم نتوانسته بود برای علم، علوم‌انسانی جدید و ساختار اپیستمیک جایی باز کند که همه‌وهمه ملغمه‌ای به‌وجود آورد که نسبت به گفتمان انقلاب نگاهی دوگانه داشته باشیم. از یک‌سو به‌شدت به این نیرو‌ها نیازمندیم و ازسوی‌دیگر این نیرو‌ها ناآگاهانه به‌شدت در برابر مطالبات مردم قرار گرفته‌اند؛ لذا من در آن جلسه، بچه‌های بسیج را جزو بچه‌های گفتمان انقلاب مورد خطاب قرار دادم. بحث‌های زیادی کردم و گفتمان انقلاب را با چندین نقصان بزرگ مورد انتقاد قرار دادم که اگر بخواهم به‌طور خلاصه برشمارم‌شان از این قرارند.

نقصان‌های گفتمان انقلاب

اولین انتقاد من این بود که گفتمان انقلاب فاقد یک نظام متافیزیکی متناسب است. گفتمان انقلاب اسیر ایدئوژیک‌زدگی، سیاست‌زدگی و اراده‌گرایی است. گویی با جهان و جامعه هرکاری می‌شود کرد و جامعه مانند مومی است که با دستان نیرو‌های انقلاب هرکاری می‌توان با آن کرد. از نظر من، این توهم اراده‌گرایانه، این‌که فقط ما بگوییم دختران حجاب داشته باشند و همین که گشت ارشاد را بگذاریم می‌توانیم دختران‌مان را باحجاب کنیم، این‌که درکی از امر انسانی ندارند، این‌که درکی از این موضوع ندارند که سوبژه، ابژه نمی‌شود و با انسان‌ها نمی‌توان مانند اشیاء برخورد کرد؛ از نقطه‌ضعف‌های بزرگ گفتمان انقلاب است.

گفتمان انقلاب به‌دلیل فقدان تفکر فلسفی و به دلیل فقدان یک نظام نظری روشن، نمی‌داند با تفکر سنتی چه باید بکند، لذا خود نیز با تفکر سنتی درگیر است. گفتمان انقلاب در جایی می‌خواهد از تفکر سنتی و اسلام‌سنتی فاصله بگیرد و در جایی دیگر مجددا به دامان تفکرسنتی پناه می‌برد. شما می‌بینید در میان گفتمان انقلاب و رهبران آن، آرایی وجود دارد که با اسلام‌سنتی فاصله بسیار دارد و در عین حال در میان اندیشه‌های‌شان آرایی می‌بینید که بسیار سنتی است. حرف من این بود که گفتمان انقلاب باید مرز خود را با تفکرسنتی روشن کند.

در تاریخ تفکر ما، در فلسفه اسلامی هیچ‌گاه تفکر تاریخی وجود نداشته است به استثنای اشارات بسیار مبهمی که در تفکر فارابی و ابن‌عربی وجود دارد. از این دو استثنا بگذریم، این سنت نظری هیچ‌گاه تفکر تاریخی نداشته و همواره اسیر ذات‌گرایی ارسطویی بوده است و درکی ندارد که پدیدار‌ها دگرگون می‌شوند؛ لذا دختر امروز، دختر هزار سال پیش نیست. جامعه امروز، جامعه گذشته نیست و نمی‌توانیم با عقلانیت و یا اندیشه‌های عقلانیت فقهی گذشته با جامعه امروز برخورد کنیم.

به دلیل همین فقدان نظری است که گفتمان انقلاب و حوزه‌های علمیه، فکر کردند که با فقه‌الاصغر حوزه‌های علمیه می‌شود به درک فقه‌الاکبر و روح، جهان‌بینی، اصول، مبادی و مولفه‌های بنیادین جهان‌کنونی رفت. به همین دلیل گفتمان انقلاب نتوانست عالم جدید را به‌رسمیت بشناسد و فکر کرد مدرنیته یک امر عارضی و شوخی است. گفتمان انقلاب درک نکرد که مدرنیته یک رویداد تاریخی از آنِ خود‌کننده است، امروز هیچ نقطه‌ای بیرون از مدرنیته وجود ندارد و یقینا بچه‌های گفتمان انقلاب این حرف‌های مرا سیاسی می‌فهمند و خواهند گفت که ما نمی‌خواهیم در برابر نظام سلطه بایستیم و این به دلیل همان فقدان تفکرفلسفی است.

من اصلا دعوت نکردم که در برابر نظام سلطه تسلیم شویم، نه باید مبارزه کنیم، اما این مبارزه باز به کمک نیرو‌های خود عالم‌مدرن است. اگر ما پهپاد‌ها و موشک‌ها را نداشتیم، یا این درک را نداشتیم که در جهان جدید تکنولوژی یک نیروی عظیم تاریخی است و ما باید به تکنولوژی دست پیدا کنیم، نمی‌توانستیم امروز به این استقلال برسیم؛ لذا در جنبه‌های دیگر هم باید از این درک برخوردار باشیم، مولفه‌های عالم مدرن را به‌رسمیت بشناسیم و در پرتو این درک و به‌رسمیت شناختن، در مقابلش هم بایستیم. به دلیل همین فقدان تفکر تاریخی و عدم به‌رسمیت شناختن عالم جدید بود که گفتمان انقلاب سوبژه مدرن، طبقه متوسط نوگرا به‌منزله موتورجامعه را درک نکرد و درک نکرد که برای سوبژه مدرن، مولفه آزادی چه‌میزان اهمیت دارد و بین طبقه متوسط نوگرا با قدرت سیاسی، شکافی عظیم شکل گرفت.

در چنین بحرانی بود که در چند دهه اخیر با دومین شکاف تمدنی‌مان مواجه شدیم. اگر در صدر مشروطه با جهان‌مدرن مواجه شدیم و همین امر باعث شد که در این وجه و در حال تماشای خود در آینه غرب، برج‌وبارو‌های ستبر عالم‌سنت بر سرمان ویران شود و اولین گسست تاریخی‌مان را با میراث‌مان پیدا کردیم در ۵۰-۴۰ سال اخیر با ظهور مدرنیته متاخر با ظهور جامعه پسامدرن و پساصنعتی، شاهد دومین شکاف جامعه از فرهنگ، میراث و سنت تاریخی‌مان هستیم که حوزه‌های علمیه و گفتمان انقلاب آن را نمایندگی می‌کنند.

ما هنوز از سیلی اول مدرنیته گیج بودیم که سیلی دوم پسامدرنیته بر گونه‌های‌مان نواخته شد و متاسفانه گفتمان انقلاب و حوزه‌های علمیه ما به هیچ‌وجه آمادگی مواجه با نسل‌های جدیدی که در جهانی جدید زندگی می‌کنند ندارد، لذا ما می‌توانیم از تولد ایرانی‌جدید صحبت کنیم. من از خوب و بدش صحبت نمی‌کنم. من فقط از وقوع حادثه صحبت می‌کنم. ظاهرگرایان و افرادی که اعلام کرده‌اند دختران بی‌حجاب را باید به کانون اصلاح و تربیت بسپاریم یا آن فردی که می‌گوید در این شرایط که کشور مورد آسیب‌های جدی است، تاکسی‌های اینترنتی نباید زنان بی‌حجاب را سوار کنند، این افراد لیاقت قرار گرفتن در گفتمان انقلاب را ندارند و متاسفانه گفتمان انقلاب نتوانسته است با این‌ها مرزبندی کند.

بین این جریان و اشرافیت تکنوکرات و بروکراتیک که به هیچ‌یک از مولفه‌های انقلاب اعتقادی ندارند، پیوندی صورت گرفته که ملت را محدود کرده است. نیرو‌های اصیل انقلاب که بسیار اندک‌اند، بچه‌های خوب بسیج، بچه‌های خوب سپاه، بدنه‌های پایین، این‌ها که درواقع به رانت‌خواری عادت نکرده‌اند و جز عشق‌شان به این کشور، جز عشق‌شان به حسین و جز عشق به خداوند سرمایه دیگری ندارند، باید این روند را به هم بزنند.

آن اسلامی که در اوایل انقلاب با چهره‌هایی مثل مطهری، بهشتی، مفتح، باهنر و... معرفی شد با اسلامی که امروز معرفی می‌شود، با آن فردی که در مقام رئیس دانشگاه با دو فرد اسلحه به دست در دانشگاه قدم می‌زد و در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ به دختر‌ها تذکر می‌داد که موهایتان بیرون است، چه نسبتی دارد؟! این‌ها با هم چه نسبتی دارند؟! گفتمان انقلاب درکی از ساختار‌ها نداشت، گفتمان انقلاب فاقد تفکر ساختاری بود و درک نکرد که باید ساختار‌ها را دگرگون کنیم وگرنه مستضعف، مستضعف‌تر و مستکبر، مستکبرتر خواهد شد، آن‌چنان که شده است؛ البته ما دانشگاهیان و روشنفکران نیز در این امر دخیل هستیم.

روشنفکران، جامعه‌شناسان، اپوزیسیون پوپولیست ما، درک ساختاری ندارند و ما هم در این امر شریک هستیم؛ لذا امروز با یک فاصله طبقاتی شدید مواجه هستیم و در همان برنامه تلویزیونی هم اعلام کردم و گفتم که ۹۰ درصد سپرده‌های بانکی متعلق به ۱۰ درصد است، یعنی ما با ثروت‌های چندمیلیاردی در این کشور مواجه‌ایم. ما در همین تهران با خانه‌هایی که هزارمیلیارد یا چندصدمیلیارد قیمت دارند، مواجه‌ایم. آپارتمان‌های مسکن مهر را هم داریم که حدود یک‌میلیارد و خرده‌ای است و این یک‌میلیارد و خرده‌ای برای بعضی رویایی دست‌نیافتنی است.

نکته دیگر این‌که گفتمان انقلاب میثاق ملی را رعایت نکرد. چرا طی این ۴۳ سال، اصل ۲۷ قانون اساسی که اجتماع آزاد قانونی را جایز شمرده است، حتی یک‌بار رعایت نشد؟ مگر ما ۱۰۰ هزارنفر جمعیت را در استادیوم آزادی جمع نمی‌کنیم، مگر آن‌زمان اتفاقی می‌افتد؟ چرا این ۱۰۰ هزار نفر نمی‌توانند معترضان باشند؟

چه باید کرد؟

در پاسخ به این پرسش که راه‌حل شما برای این بحران‌ها چیست؟ راه‌حلی که من ارائه دادم، میل به گفتمانی‌جدید است. همه گفتمان‌های گذشته -هم گفتمان‌ها پوزیسیونی، هم گفتمان اپوزیسیونی- بخشی از بحرانند. این رادیکالیزه کردن، این دوقطبی کردن که هر دوطرف در آن نقش داشته‌اند، البته که نقش حاکمیت و نقش گفتمان انقلاب بیشتر است، چون همه اهرم‌های قدرت را در دست دارند، ولی آن‌طرف آبی‌ها هم به کمک قدرت‌های جهانی و امکاناتی که این قدرت‌ها در اختیارشان گذاشته‌اند، جامعه ما را به سوی یک فروپاشی پیش می‌برند.

من هر دوطرف را محکوم می‌کنم. ما نیازمند خلق یک گفتمان جدید هستیم، چون همه گفتمان‌های موجود -اعم از گفتمان انقلاب، گفتمان ضدانقلاب و اپوزیسیون- هردو بخشی از بحرانند. ما نیازمند درکی فلسفی، اُنتولوژیک و پدیدارشناسانه از مسائل هستیم، ما نیازمند یک مواجهه ساختاری هستیم و مواجهه ساختاری را نه در گفتمان انقلاب می‌بینیم، نه در اپوزیسیون. ما نیازمند یک نگرش تاریخی و رسیدن به درک تحولات جهانی هستیم. گفتمان جدید باید طبقه متوسط نوگرا را به‌خود جلب کند.

این شکاف میان طبقه متوسط و حاکمیت سیاسی، شکافی است که همه جرثومه‌های داخلی و خارجی -چه نیرو‌های معاند برانداز، چه نیرو‌های محلی مثل عربستان و چه قدرت‌های جهانی مثل آمریکا و انگلیس- در آن لانه کرده‌اند. این شکاف، یک تهدیدامنیتی حتی برای جمهوری اسلامی و انقلاب است. کسانی که دغدغه انقلاب، خون شهیدان و نظام را دارند و حفظ آن را اوجب امور می‌دانند، بیش از هر چیز باید به پرکردن این شکاف بیاندیشند.

گفتمان انقلاب باید نیرو‌هایی را که فرهنگ، دانشگاه و مطبوعات را محدود کرده‌اند، مرزبندی کند. نکته‌ای که متاسفانه فهم نمی‌شود. گفتمان انقلاب باید ثروت‌های بادآورده را به ملت برگرداند، چون شکاف‌طبقاتی، ملت را خرد می‌کند. این‌ها نکاتی بود که در آن جلسه از جانب من مطرح شد.
نظرات شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مهمترین اخبار - صفحه خبر