در هفته گذشته شاهد تحصن دانشجویان دانشکده نفت اهواز در مقابل مجلس بودیم. یکی از اعتراضات دانشجویان این بود که چرا با وجود اینکه صنعت نفت آنها را بورسیه کرده است ولی قصد ندارد استخدامشان کند. وضعیت عجیبی است؛ اگر نیاز ندارید، چرا دانشگاه دارید و اگر نیاز ندارید و دوست دارید به هر دلیل دانشگاه داشته باشید، چرا بورسیهشان میکنید؟ این ماجرا من را یاد خاطرهای انداخت که نقل آن با انگیزه خاطرهگویی نیست بلکه توضیح این است که چرا نظام تصمیمگیری ما ناتوان و ناکارا و دچار بنبست است و مشکلات دائما دور میزنند، تکرار میشوند و حل نمیشوند. حدود سال ١٣٦٩ یعنی ٢٦ سال پیش مدیر امور اداری شرکت نفت و عضو هیأتمدیره این شرکت بودم. یکی از مدیران خوب صنعت نفت که از سمت خود کناره گرفته بود، علاقهمند شده بود کار علمی و دانشگاهی کند. ظاهرا ایشان از فارغالتحصیلان دانشکده حسابداری نفت در قبل از انقلاب بود. دانشکده حسابداری در جریان انقلاب تعطیل شده بود و ساختمان آن را که روبهروی دانشگاه تهران بود، ظاهرا دانشجویان دانشگاه تهران با حمایت مسئولان دانشگاه اشغال کرده بودند و خوابگاه شده بود.
در همان سال ٦٩ صنعت نفت نیز به حسابدار نیاز داشت. آن مدیر محترم به وزیر وقت نفت پیشنهاد داد که برود و دانشکده حسابداری را که منحل شده بود، احیا کند. ما در مدیریت امور اداری بهعنوان مسئول برنامهریزی نیروی انسانی و استخدام در صنعت نفت، موضوع را بررسی و با آن مخالفت کردیم. علت مخالفت ما دلایل زیر بود:
١- درست است که هماکنون تعدادی سِمت خالی حسابدار در صنعت نفت وجود دارد و واحدها مشکل دارند ولی همین حالا نیاز دارند و به دنبال استخدام و پرکردن این سمتها هستند، اما محصول دانشکده حسابداری که تازه میخواهد تأسیس شود، حداقل پنج، شش سال بعد به دست خواهد آمد، چراکه تا دانشکده مجوز وزارت علوم را بگیرد و دانشجو بپذیرد و فارغالتحصیل بدهد و به سربازی بروند و برگردند، زمان خواهد برد، درصورتیکه واحدها درحالحاضر نیاز دارند و معطل نمیکنند؛ پس اینکه صنعت نفت در آن مقطع نیاز به حسابدار داشت، دلیلی برای تأسیس دانشکده نبود؛ ضمن اینکه از بیرون هم تأمینشدنی بود.
٢- اعتقاد ما بر این بود که دانشگاهداری کار صنعت نفت نیست، مگر اینکه خیلی مجبور باشد؛ یعنی فارغالتحصیلانی در رشتههایی بخواهد که در هیچ دانشگاهی تربیت نمیشوند. درصورتیکه در آن زمان دانشکدههای حسابداری خوب وجود داشت. اعتقاد ما در مدیریت اداری آن بود که دو مفهوم Education و Training یعنی آموزشهای آکادمیک منتهی به مدرک تحصیلی و آموزشهای مهارتی، در صنعت نفت خلط شده است. مدرکدادن کار دانشگاههاست ولی حتی فارغالتحصیل دانشگاه، وقتی استخدام صنعت میشود، نیازمند آموزشهای مهارتی بدو و حین خدمت است و ما باید به سوی توسعه این نوع آموزشها و روزآمد نگهداشتن کارکنان برویم و متناسب با توسعه دانشگاهها حتی درباره تداوم فعالیت دانشکدههای قدیم نفت (مثل اهواز، آبادان و دانشکده پرستاری) تجدیدنظر کنیم.
٣- ما بر این باور بودیم که جوانها، در دانشگاه اجتماعی میشوند و تواناییها یا مشکلاتشان ظهور و بروز میکند؛ یعنی نتیجه کنکور لزوما منعکسکننده آینده یک جوان نیست، بنابراین در رشتههایی که موردنیاز صنعت نفت و در دانشگاهها موجود است، بهتر است متعهد به کسی که هنوز خودش را نشان نداده، نشویم بلکه برویم و در سال دوم یا سوم بهترینها را که خودشان را نشان دادهاند، شناسایی و بورس کنیم و از این طریق نیروهای موردنیاز را با کیفیت بالاتر و هزینه بسیار کمتر و در فاصله نزدیکتر جذب کنیم. حتی معتقد بودیم در رشتههایی که صنعت نیاز دارد و دانشگاهها ندارند هم اگر دانشگاهها را تقویت و به آنها کمک مالی کنیم که آن رشتهها را برگزار کنند، بهتر است و ما باید به کار صنعت و خصوصا آموزشهای مهارتی و رشد مستمر نیروی انسانی و ارتقای بهرهوری آن بپردازیم. ضمن اینکه بهتر است علوم در دانشگاههای عمومی رسوب کند و ارتباط صنعت و دانشگاه تقویت شود. متأسفانه در آن زمان بخش آموزش را هم که با این نگرش، جزء لاینفک مدیریت منابع انسانی بود، به دلیل همان درک غلط از آموزش و شاید به دلیل بعضی مسائل شخصی، از مدیریت اداری جدا کرده بودند (قبلا جزء مدیریت اداری شرکت نفت بود). در هر حال کسی به حرف ما گوش نکرد و با حمایت وزیر از آن مدیر بزرگوار که شاید بهاصطلاح مو را میدید و پیچش آن را نمیدید، دانشکده حسابداری نفت تأسیس شد. خود ما هم بهناچار کمک کردیم. در حاشیه باشگاه شمارهیک شرکت نفت واقع در خیابان ستارخان، ساختمانی را بهعنوان مهمانسرا ساخته بودیم تا کارکنانی که از مناطق مختلف برای مأموریت به تهران میآیند، به هتلهای مختلف نروند و به آنجا بیایند و سرویس بهتری بگیرند. آن ساختمان را در اختیار دانشکده حسابداری گذاشتیم که راهاندازی شد و هنوز هم همانجاست. بعد از دانشجوگرفتن، تصمیم گرفتند همه دانشجویان را بورس کنند و باز ما گفتیم و نوشتیم که همه را بورس نکنید که تقاضا نخواهد بود. از طنز روزگار خود من از سال سوم، تدریس درسی را در دانشکده حسابداری بر عهده گرفتم. حدود سال ١٣٧٠ از مدیریت اداری استعفا داده بودم و مشاور اقتصادی وزیر وقت بودم. درس سهواحدی را در سیلابس دانشکده حسابداری گذاشته بودند تحت عنوان «مبانی اقتصاد نفت» که البته در رشته حسابداری چنین چیزی نبود. وزارت علوم را قانع کرده بودند که فارغ التحصیلان این دانشکده باید دانشهایی درباره نفت داشته باشند و شاید این درس تنها تفاوت رشته حسابداری ما با دانشگاههای دیگر بود! این درس پیشنیازهایی داشت و بنابراین در ترمهای آخر قابل گرفتن بود. اولین ترم ارائه این درس را مرحوم سپهبان درس داده بود و بعد، از سال ٧٢ تا ٧٧ به مدت شاید حدود ٩ ترم و برای چند دوره من آن را درس دادم؛ این درس واسطه ارتباط و آشنایی من با دانشکده بود. دانشجویان میدانستند که من مشاور وزیر هم هستم. مدتی بعد از اولین دوره تدریس، بعضی از فارغالتحصیلان اولین دوره و کمی بعدتر دومین دوره، نزد من آمدند و گله و شکایت میکردند که صنعت نفت آنها را سرگردان کرده است. میگفتند اداره استخدام میگوید نیازی به آنها نیست و کاریابی جواب نمیدهد. میگفتند عیبی ندارد و مشکلی نداریم، در بیرون برای ما کار هست ولی مدرک ما را آزاد نمیکنند که بیرون کار کنیم چراکه بورسیه هستیم و متعهد. یعنی نه کار میدهند و نه مدرک! بعضی یکی، دو سال در این کشوقوس بودند. حالا ببینید اولا این مسائل و بیتدبیریها چه سابقه دیرینهای دارد و ثانیا با یک جوان در بدو ورود به کار و جامعه چگونه برخورد میشود، آن هم جوانی که فکر کرده به قول معروف «علیآباد شهری است» و چهبسا از رشتهها و دانشگاههای بهتری برای آن صرفنظر کرده است. مدتی بعد روزی در تنهایی اتاق مشاوره در طبقه سیزدهم ساختمان مرکزی (که برای من بسیار نحس بود) نشسته بودم. مدیر وقت امور اداری شرکت ملی نفت نزد من آمد. گفت در جلسه اخیر هیأتمدیره موضوع دانشکدهها و بورسیههای نفت یک بحران شده است؛ نهفقط فارغالتحصیلان حسابداری بلکه اغلب فارغالتحصیلان (اهواز، پرستاری و ...) جذب نمیشوند و میگفت بعضی گفتهاند که همه را منحل کنیم و بعضی چیزهای دیگری گفتهاند و نهایتا جمعبندی شده است که مطالعهای انجام شود و همه موافق بودهاند که تو این کار را انجام دهی. بههرحال کار را شروع کردم و همکاران امور اداری هم خیلی کمک کردند. بعد از سه ماه گزارشی برای هیأتمدیره آماده شد که جزئیات آن را کاملا به یاد ندارم اما عمدتا بر این نظر بود که روزگار و شرایط کشور و وضع علمی و عرضه و تقاضای فارغالتحصیلان دانشگاهی با روز اولی که این دانشکدهها تأسیس شده، تفاوت کرده است و در این جهت بود که ظرفیت دانشگاهی ایجاد شده است تا با برنامهریزی و بهتدریج، بیشتر دانشکدهها را به دانشگاههای دولتی تحویل دهیم و به رشتههای بسیار خاصی محدود شویم. لازم است این را هم عرض کنم که در دانشکده نفت اهواز هم تا سالها رشتههای تخصصی نفت مثل مهندسی مخازن نفتی و مهندسی حفاری وجود نداشت (حالا را نمیدانم) و رشتههایی مثل مهندسی برق و مکانیک که در دانشگاههای دیگر وجود داشت و ضرورتی هم نبود، ارائه میشد. دانشکده نفت و پرستاری قبلا در آبادان بودند که به دلیل جنگ به اهواز منتقل شده بودند و البته بعد از جنگ با خارجشدن ساختمان دانشکده قدیم نفت از شرایط جنگی، بازسازی و دانشکده شد؛ درحالیکه دانشکده اهواز هم (در منطقه کوت عبدالله) سر جای خود ماند و باز هم بدون اینکه مطالعهای انجام شود که نیاز بلندمدت نیروی انسانی صنعت نفت چیست، همه را بورس کردند. گزارش را به مدیر اداری وقت دادم و از او خواهش کردم که خودش مطالعه کند و مسلط شود و مرا به هیأتمدیره نبرد؛ چراکه ممکن است وزیر (که چندان رابطه خوبی هم با من نداشت) یادش بیفتد این همان فردی است که گفت و نوشت که تأسیس نکنید و بورس نکنید و نگران شود که انحلال و انتقال خصوصا دانشکده حسابداری، آن هم بعد از فقط یکی، دو دوره فارغالتحصیلی، تصمیمات قبلی را زیر سؤال میبرد. مدیر مذکور که چندان حال و حوصله این کارها را نداشت، به اصرار خود من را به هیأتمدیره برد. در میانههای بحث همان که پیشبینی میکردم رخ داد. یکی از اعضای هیأتمدیره وقت که از دانشگاه به صنعت نفت منتقل شده و در یک سمت اجرائی بود، با زحمت و پیگیری زیاد برای محرومنماندن از فواید آن، عضو هیأتعلمی دانشکده حسابداری نفت شده بود که با رشته ایشان تا حدودی مرتبط بود و تازه ِسمتی را برای ایشان ایجاد کرده بودند. بههرحال این فرد، (خدا میداند از سر منافع یا تشخیص)، همان مسئله را به وزیر یادآوری کرد که این دانشکده تازه یکی، دو دوره فارغالتحصیل داده است، بعدها نمیگویند که چرا آن را راه انداختید؟! جناب وزیر به فکر فرو رفت و بعد از تأملی، باب بحث را بست که اصلا مشکلی نداریم و گزارش سه ماه کارشده ما هم بیثمر ماند.
دوباره چندین سال بعد که مجموعه دانشکدههای نفت تجمیع و تبدیل به دانشگاه صنعت نفت شده بود، فکر میکنم در دولت هفتم و هشتم که مصوبهای در دولت یا مجلس (به نظر من بهدرستی) تصویب شد که همه دانشگاههای دستگاهها به وزارت علوم واگذار شوند و در بسیاری جاها مثل دانشکده امور اقتصادی وزارت دارایی نیز این اتفاق افتاد و مصوبه اجرا شد ولی باز هم منافع یا مصالح یا تشخیص تصمیمگیران نفت اجازه نداد این قانون هم در نفت اجرا شود. بحمدالله و المنه صنعت نفت وظایف ذاتی خود را آنقدر عالی انجام میدهد که بتواند دانشگاهداری هم بکند! و باز امروز فغان دانشجویان دانشکده نفت بلند است که در دانشگاههای دیگر قبول میشدیم ولی به نفت آمدیم و بورس هم هستیم ولی جذبمان نمیکنند و بعد از بیستوچند سال حکایت همچنان باقی است. بگذریم از اینکه هر فرماندهای که به نفت آمد، لشکر خودش را آورد و سمتها را پر کردند و جایی برای بورسیهها نماند. آیا نباید با ارزشمندترین سرمایه کشور که همان سرمایه انسانی است، برخورد بهتری داشت؟