یکی از خدماتیهای ساختمان میگوید: «بعد از اینکه آژانس رفت یکدفعه دیدم که پسر خانم میترا استاد با چاقویی در دستش آمده و میگوید میخواهم پدرم را بکشم. حال بهشدت بدی داشت و دهانش کف کرده بود و کاملا در شوک بود. دائما میگفت: مادرم را کشتند و میخواهم پدرم (نجفی) را بکشم. ما هم با کمک بقیه چاقو را از او گرفتیم.»
کد خبر: ۴۷۹۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۰