پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - April 18 2024
کد خبر: 10707
تاریخ انتشار: 20 اسفند 1392 14:44

* به گفته هگل مهمترین برداشت هر قوم، برداشتی است که از خدا و دین دارد. این سخن از آن رو مطرح شده که متعالی‌ترین ارزشی که یک قوم می‌پرستد در حوزه دین و مذهب است و از نظر روشنفکران مسلمان، مهمترین نمود.

* هنر یکی از مهمترین جلوه‌های فرهنگ یک ملت است چرا که ما را با سلیقه و ذائقه یک قوم آشنا می‌کند. چنانکه می‌بینیم پس از انقلاب به یمن حضور و فعالیت‌های دوستانی که از نهضت روشنفکری مذهبی و حسینیه ارشاد برآمده بودند، در بُعد هنری پیشرفت چشمگیری حاصل شد. اما متاسفانه در کنار این‌ها، اختلافات و برداشت‌های متفاوت و گاه متضادی که از این مقوله پس از انقلاب وجود داشت جاهایی منجر به نوعی عدم توازن و بی‌قواره‌گی شد. برخی فکر می‌کردند هرچه زیباست، غیرانقلابی است. موضوعی که بنا به نقل قولی که از رهبر انقلاب در آن زمان وجود دارد، ایشان از آن با عنوان «نهضت ضد جمال» یاد کرده‌اند.

* تاریخ نمود دیگری از هویت یک ملت است. همین دانشگاه تهران که در آن هستیم در ۱۶ آذر ۳۲ نخستین جایی بود که در برابر دولت کودتا مقاومت کرد. این‌ها سمبل‌‎هایی از مقاومت در تاریخ ماست. دانشگاه به تعبیر دیگر همچون جعبه سیاه هواپیمای تاریخ است که همه تاریخ، حوادث و مقاومت‌ها را در خاطره خود نگه داشته است و جنبش دانشجویی ما موظف است این یادها و خاطره‌ها را زنده نگاه دارد. بزرگداشت و یادآوردن دکتر محمد مصدق و دیگرانی که در تاریخ پر فراز و نشیب ما نقشی از خود بر جای گذاشته‌اند، همان چیزی است که برای ساخت نوعی خودآگاهی تاریخی لازم است.

* تاریخ یکی از پایه‌های فرهنگ است؛ همان‌طور زبان و هنر. اما جز این نمودهای ذهنی تنها نمادهای فرهنگ نیستند. اتفاقاً مهمترین شکل‌دهنده فرهنگ یک ملت شیوه زیست و میزان رشد تکنولوژیک ملت‌هاست. این هم جزو نمودهای فرهنگی است که جامعه‌شناسان و قوم‌شناسان برای شناخت یک ملت به آن نیاز دارند. این‌ها جزو تاریخ یک ملت است و مجموعه این حوزه‌ها و پارامترهاست که به قول اشتراوس سبک زندگی اقوام و تفاوتشان را نشان می‌دهد.

* دو نوع نظام سیاسی بیشتر نداریم. یکی نظام پولیته که در آن شهروندان آزاد و برابرند و دیگری نظام دسپوتیسم یا نظام دهخدایی که به ارباب - رعیتی مشهور است. بزرگترین فیلسوفان عصر پیشین یعنی ارسطو و افلاطون از دل نظام پولیته درآمده‌اند، همان که امروز از آن با عنوان جمهوری یاد می‌شود. وقتی نظام سلطنت که نمود نظام دسپوتیسم در ایران است را با نظام جمهوری مقایسه کنیم می‌بینیم که یکی از دلایلی که در ایران فیلسوفی معادل یونان نداشته‌ایم، اتفاقاً همین نظام شاهنشاهی است. این نظام دیگر راهی برای تفکر باقی نمی‌گذارد. البته در همان دوران ما افرادی مثل بزرگمهر حکیم را هم داریم اما آنچه او عرضه می‌کند فلسفه نیست، یک جور خردمندی خاص خودش است اما فلسفه نیست.

* هرچند ایرانیان به قول هگل نخستین کسانی بودند که با یافتن وحدتی در کثرت، مفهوم دولت را در قالب رایش یا همان امپراتوری آفریدند، اما همین ایرانیان در برابر پرنسیپ یونان شکست خوردند. خود این پرنسیپ که شهروندان آزاد باشند و در برابر قانون برابر باشند پیشرفتی بود که یونانیان عرضه کردند و خود یکی از منابع بینش‌های دموکراتیک بعدی شد. همان که ارسطو آن را در «ایزونومی» دنبال می‌کند.

* ناسیونالیسم افراطی می‌گوید ایرانیان به زور شمشیر اعراب دین خود را تغییر دادند. معلوم نیست این برداشت برای تجلیل مطرح می‌شود یا تحقیر. پرسش این است؛ ملتی که به زور دینش را تغییر دهد آیا می‌توان به او لقب ملت داد؟ این برداشت صحیح نیست.

ایرانیان هرچند در طول تاریخ نوعی سازگاری با مهاجمان پیشه کرده‌اند اما اینگونه نبوده است که مقاومتی در برابر مهاجمان نداشته باشند. در برابر یونانیان پارت‌ها را داریم، وقتی مغول هجوم می‌آورد سربداران ظهور می‌کنند و در برابر اعراب ابومسلم خراسانی را داریم. اتفاقا این مقاومت نه در برابر دین که از موضع دین است. فردوسی می‌گوید اگر دینی که شما می‌گویید توحید است من پیش از شما مسلمانم اما من از موضع دین در برابر تو هستم که مبادا در قالب دین، بخواهی کارهای دیگر کنی. می‌بینید که بعدها وقتی دستگاه خلافت عباسیان شکل می‌گیرد دیندارانی در قالب نهضت شعوبی و مقاومت ملی در برابرشان می‌ایستند.

* آموزه اصلی ادیان توحیدی نفی تبعیض‌ها و خداترسی است. آنجا هم که مساله‌ای در فقه ما پدید می‌آید، مکانیزمی دارد به عنوان اجتهاد که یک دین را همراه زمانه به پیش می‌آورد و از جامعه قبایلی صدر اسلام تا جامعه‌ای مثل ایران نگه می‌دارد. این اجتهاد از تصلب تاریخی در تفکر فقهی جلوگیری می‌کند و البته همواره تمایزاتی میان نگاه فقها در این باره وجود داشته که تا همین امروز در قالب دوگانه فقه سنتی و فقه پویا تداوم یافته است. این اجتهاد اگر نبود، بحث موسیقی، حق رای زنان، تقسیم زمین و خیلی مباحث دیگر به این شکل تغییر نمی‌کرد. این دوگانه را ما در مشروطه هم می‌بینیم. ما همواره با نوعی مقاومت در برابر مشروطه مواجه بوده و هستیم. اینکه همین حالا اتوبانی به نام شیخ فضل‌الله نوری داریم به خاطر همین مقاومت‌هاست. از آن طرف متاسفانه ما یک بزرگراه به نام آخوند خراسانی نداریم. چرا نباید به اسم ایشان یک اتوبان یا حتی یک خیابان داشته باشیم؟

* همین حالا بازدید از اماکنی مثل کاخ‌های شاه برای عموم آزاد است و برای تماشایشان صف می‌کشند اما بازدید از خانه مصدق با محدودیت مواجه است. این با چه منطقی قابل توجیه است؟ ما انقلاب کردیم که آخوند خراسانی‌ها و مصدق‌ها و... مهجور و ممنوع باشند اما آثار قدرت‌ها به دید و بازدید همگانی گذاشته شوند؟

* امروز باید برداشتی از دین تقویت شود که جامعه دینی و نهاد دین را توجیه کند که آنچه انسانی‌تر و عادلانه‌تر است دینی‌تر است و آنکه استبدادی‌تر، ناعادلانه‌تر و غیرانسانی‌تر است غیردینی است.

* استاد حکیمی می‌گویند از هرچه مایه می‌گذارید از دین مایه نگذارید اما متاسفانه بسیاری از کسانی که داعیه دارند، همیشه تلاش می‌کنند بگویند فلان کار با انسانیت نمی‌خواند، با دموکراسی نمی‌خواند اما هیچ کس نمی‌آید بگوید که این کار با دین نمی‌خواند.

* برخی می‌گفتند بازگشت به خویش همان بازگشت به خیش است!

* باید بدانیم که میان ناسیونالیسم و راسیسم تفاوت است. متاسفانه نظام شاهنشاهی ناسیونالیسم را با برداشتی شوونیستی و راسیسمی تعریف می‌کرد. این البته از ذهن رضاشاه و محمدرضا شاه نیامده بود. این بازتاب اندیشه‌های برخی روشنفکران بود که در عمل شاهان ما نمود می‌یافت. پیشرفت‌هایی که می‌گویند در دوران رضاشاه بوده هم ناشی از همین افراد بود. نظام و انتظامی که در ارتش متجلی شد، تاسیس دانشگاه و ... همه ناشی از وزرای خبره‌ای بود که طبق سنت ایرانی کشورداری در کنار شاهان ایستادند و ایده ایرانشهری را به آنان عرضه کردند. در کنار رضاشاه افرادی مثل محمدعلی فروغی، داور و باتمانقلیچ و... این نقش را عهده‌دار بودند. کسانی که در دهه اول افراد نزدیک به شاه بودند و در دهه دوم با حاکمیت دیکتاتوری رضاشاهی یک به یک حذف شدند.

* در شکست نهضت ملی نباید نقش روحانیت را نادیده گرفت که از جایی به بعد به نهضت ملی پشت کردند. هنگامی که روحانیت نخواست با جنبش دموکراسی همراهی کند چه در مشروطه و چه در نهضت ملی موجب شکست شد.

* پرسشی همیشگی هست که چرا در برابر کودتای ۲۸ مرداد مقاومتی نشد؟ یکی همین جدایی روحانیت از نهضت بود. نکته دیگر تصور غیرواقعی رهبران نهضت مثل مصدق از تاثیر شیوه‌های پارلمانتاریستی، نقش آمریکا در برابر انگلیس و موارد دیگر بود. ما باید از جمع‌بندی شکست نهضت‌های گذشته درس بگیریم.

* در شرایطی که جنبش‌های رادیکال پاسخ مطلوب نداده و می‌بینیم که در بهار عربی با چه شرایطی مواجه شده، در شرایطی که برخی رهبران اصلاح‌طلب از ادامه راه ناامیدند و گاهی ما به آن‌ها دلداری می‌دهیم، در این شرایط نه اصلاح، نه انقلاب راه سومی هست که از آن با عنوان نقش آگاهی‌بخشی روشنفکر یاد می‌کنند. کاری مشابه آنچه شریعتی با طرح ایده‌ها به صورت رادیکال انجام داد.

* ما در زمینه آزادی‌خواهی، در عدالتخواهی دارای یک سنت تاریخی هستیم. صاحب یک تاریخ مبارزاتی هستیم. سنتی که از مانویان و برمکیان در تاریخ هست، تا شعوبی و سربداران و بعدها نهضت‌های دیگر. چنانکه می‌توان به درستی ادعا کرد که مشروطه در تداوم نهضت‌های پیشین ایرانیان شکل گرفت؛ جنبش‌های فلسفی، سیاسی و فکری که هر یک در دوران خود اثراتی داشتند و در نهایت به مشروطه رسیدند.

* ما به یک کنفرانس ملی نیازمندیم. به یک گفت‌وگوی ملی محتاجیم. این می‌تواند حتی در قالب یک محاکمه باشد، نه یک محاکمه حقوقی، یک محاکمه تاریخی. برخی می‌گویند مصدق نباید فلان کار را می‌کرد. آنجا که گفت نه! فرصتی را از دست داد. برای ادعای خود شاهدهایی هم دارند. ما باید از این بحث‌ها استقبال کنیم. ما علاقه‌مندان به مصدق و شریعتی باید پیشگام نقد علمی باشیم. نقد با توهین و تخطئه متفاوت است. وقتی نقد مجال یابد، تخطئه جایی نخواهد داشت.


به گزارش راه مردم، * به گفته هگل مهمترین برداشت هر قوم، برداشتی است که از خدا و دین دارد. این سخن از آن رو مطرح شده که متعالی‌ترین ارزشی که یک قوم می‌پرستد در حوزه دین و مذهب است و از نظر روشنفکران مسلمان، مهمترین نمود.

* هنر یکی از مهمترین جلوه‌های فرهنگ یک ملت است چرا که ما را با سلیقه و ذائقه یک قوم آشنا می‌کند. چنانکه می‌بینیم پس از انقلاب به یمن حضور و فعالیت‌های دوستانی که از نهضت روشنفکری مذهبی و حسینیه ارشاد برآمده بودند، در بُعد هنری پیشرفت چشمگیری حاصل شد. اما متاسفانه در کنار این‌ها، اختلافات و برداشت‌های متفاوت و گاه متضادی که از این مقوله پس از انقلاب وجود داشت جاهایی منجر به نوعی عدم توازن و بی‌قواره‌گی شد. برخی فکر می‌کردند هرچه زیباست، غیرانقلابی است. موضوعی که بنا به نقل قولی که از رهبر انقلاب در آن زمان وجود دارد، ایشان از آن با عنوان «نهضت ضد جمال» یاد کرده‌اند.

* تاریخ نمود دیگری از هویت یک ملت است. همین دانشگاه تهران که در آن هستیم در ۱۶ آذر ۳۲ نخستین جایی بود که در برابر دولت کودتا مقاومت کرد. این‌ها سمبل‌‎هایی از مقاومت در تاریخ ماست. دانشگاه به تعبیر دیگر همچون جعبه سیاه هواپیمای تاریخ است که همه تاریخ، حوادث و مقاومت‌ها را در خاطره خود نگه داشته است و جنبش دانشجویی ما موظف است این یادها و خاطره‌ها را زنده نگاه دارد. بزرگداشت و یادآوردن دکتر محمد مصدق و دیگرانی که در تاریخ پر فراز و نشیب ما نقشی از خود بر جای گذاشته‌اند، همان چیزی است که برای ساخت نوعی خودآگاهی تاریخی لازم است.

* تاریخ یکی از پایه‌های فرهنگ است؛ همان‌طور زبان و هنر. اما جز این نمودهای ذهنی تنها نمادهای فرهنگ نیستند. اتفاقاً مهمترین شکل‌دهنده فرهنگ یک ملت شیوه زیست و میزان رشد تکنولوژیک ملت‌هاست. این هم جزو نمودهای فرهنگی است که جامعه‌شناسان و قوم‌شناسان برای شناخت یک ملت به آن نیاز دارند. این‌ها جزو تاریخ یک ملت است و مجموعه این حوزه‌ها و پارامترهاست که به قول اشتراوس سبک زندگی اقوام و تفاوتشان را نشان می‌دهد.

* دو نوع نظام سیاسی بیشتر نداریم. یکی نظام پولیته که در آن شهروندان آزاد و برابرند و دیگری نظام دسپوتیسم یا نظام دهخدایی که به ارباب - رعیتی مشهور است. بزرگترین فیلسوفان عصر پیشین یعنی ارسطو و افلاطون از دل نظام پولیته درآمده‌اند، همان که امروز از آن با عنوان جمهوری یاد می‌شود. وقتی نظام سلطنت که نمود نظام دسپوتیسم در ایران است را با نظام جمهوری مقایسه کنیم می‌بینیم که یکی از دلایلی که در ایران فیلسوفی معادل یونان نداشته‌ایم، اتفاقاً همین نظام شاهنشاهی است. این نظام دیگر راهی برای تفکر باقی نمی‌گذارد. البته در همان دوران ما افرادی مثل بزرگمهر حکیم را هم داریم اما آنچه او عرضه می‌کند فلسفه نیست، یک جور خردمندی خاص خودش است اما فلسفه نیست.

* هرچند ایرانیان به قول هگل نخستین کسانی بودند که با یافتن وحدتی در کثرت، مفهوم دولت را در قالب رایش یا همان امپراتوری آفریدند، اما همین ایرانیان در برابر پرنسیپ یونان شکست خوردند. خود این پرنسیپ که شهروندان آزاد باشند و در برابر قانون برابر باشند پیشرفتی بود که یونانیان عرضه کردند و خود یکی از منابع بینش‌های دموکراتیک بعدی شد. همان که ارسطو آن را در «ایزونومی» دنبال می‌کند.

* ناسیونالیسم افراطی می‌گوید ایرانیان به زور شمشیر اعراب دین خود را تغییر دادند. معلوم نیست این برداشت برای تجلیل مطرح می‌شود یا تحقیر. پرسش این است؛ ملتی که به زور دینش را تغییر دهد آیا می‌توان به او لقب ملت داد؟ این برداشت صحیح نیست.

ایرانیان هرچند در طول تاریخ نوعی سازگاری با مهاجمان پیشه کرده‌اند اما اینگونه نبوده است که مقاومتی در برابر مهاجمان نداشته باشند. در برابر یونانیان پارت‌ها را داریم، وقتی مغول هجوم می‌آورد سربداران ظهور می‌کنند و در برابر اعراب ابومسلم خراسانی را داریم. اتفاقا این مقاومت نه در برابر دین که از موضع دین است. فردوسی می‌گوید اگر دینی که شما می‌گویید توحید است من پیش از شما مسلمانم اما من از موضع دین در برابر تو هستم که مبادا در قالب دین، بخواهی کارهای دیگر کنی. می‌بینید که بعدها وقتی دستگاه خلافت عباسیان شکل می‌گیرد دیندارانی در قالب نهضت شعوبی و مقاومت ملی در برابرشان می‌ایستند.

* آموزه اصلی ادیان توحیدی نفی تبعیض‌ها و خداترسی است. آنجا هم که مساله‌ای در فقه ما پدید می‌آید، مکانیزمی دارد به عنوان اجتهاد که یک دین را همراه زمانه به پیش می‌آورد و از جامعه قبایلی صدر اسلام تا جامعه‌ای مثل ایران نگه می‌دارد. این اجتهاد از تصلب تاریخی در تفکر فقهی جلوگیری می‌کند و البته همواره تمایزاتی میان نگاه فقها در این باره وجود داشته که تا همین امروز در قالب دوگانه فقه سنتی و فقه پویا تداوم یافته است. این اجتهاد اگر نبود، بحث موسیقی، حق رای زنان، تقسیم زمین و خیلی مباحث دیگر به این شکل تغییر نمی‌کرد. این دوگانه را ما در مشروطه هم می‌بینیم. ما همواره با نوعی مقاومت در برابر مشروطه مواجه بوده و هستیم. اینکه همین حالا اتوبانی به نام شیخ فضل‌الله نوری داریم به خاطر همین مقاومت‌هاست. از آن طرف متاسفانه ما یک بزرگراه به نام آخوند خراسانی نداریم. چرا نباید به اسم ایشان یک اتوبان یا حتی یک خیابان داشته باشیم؟

* همین حالا بازدید از اماکنی مثل کاخ‌های شاه برای عموم آزاد است و برای تماشایشان صف می‌کشند اما بازدید از خانه مصدق با محدودیت مواجه است. این با چه منطقی قابل توجیه است؟ ما انقلاب کردیم که آخوند خراسانی‌ها و مصدق‌ها و... مهجور و ممنوع باشند اما آثار قدرت‌ها به دید و بازدید همگانی گذاشته شوند؟

* امروز باید برداشتی از دین تقویت شود که جامعه دینی و نهاد دین را توجیه کند که آنچه انسانی‌تر و عادلانه‌تر است دینی‌تر است و آنکه استبدادی‌تر، ناعادلانه‌تر و غیرانسانی‌تر است غیردینی است.

* استاد حکیمی می‌گویند از هرچه مایه می‌گذارید از دین مایه نگذارید اما متاسفانه بسیاری از کسانی که داعیه دارند، همیشه تلاش می‌کنند بگویند فلان کار با انسانیت نمی‌خواند، با دموکراسی نمی‌خواند اما هیچ کس نمی‌آید بگوید که این کار با دین نمی‌خواند.

* برخی می‌گفتند بازگشت به خویش همان بازگشت به خیش است!

* باید بدانیم که میان ناسیونالیسم و راسیسم تفاوت است. متاسفانه نظام شاهنشاهی ناسیونالیسم را با برداشتی شوونیستی و راسیسمی تعریف می‌کرد. این البته از ذهن رضاشاه و محمدرضا شاه نیامده بود. این بازتاب اندیشه‌های برخی روشنفکران بود که در عمل شاهان ما نمود می‌یافت. پیشرفت‌هایی که می‌گویند در دوران رضاشاه بوده هم ناشی از همین افراد بود. نظام و انتظامی که در ارتش متجلی شد، تاسیس دانشگاه و ... همه ناشی از وزرای خبره‌ای بود که طبق سنت ایرانی کشورداری در کنار شاهان ایستادند و ایده ایرانشهری را به آنان عرضه کردند. در کنار رضاشاه افرادی مثل محمدعلی فروغی، داور و باتمانقلیچ و... این نقش را عهده‌دار بودند. کسانی که در دهه اول افراد نزدیک به شاه بودند و در دهه دوم با حاکمیت دیکتاتوری رضاشاهی یک به یک حذف شدند.

* در شکست نهضت ملی نباید نقش روحانیت را نادیده گرفت که از جایی به بعد به نهضت ملی پشت کردند. هنگامی که روحانیت نخواست با جنبش دموکراسی همراهی کند چه در مشروطه و چه در نهضت ملی موجب شکست شد.

* پرسشی همیشگی هست که چرا در برابر کودتای ۲۸ مرداد مقاومتی نشد؟ یکی همین جدایی روحانیت از نهضت بود. نکته دیگر تصور غیرواقعی رهبران نهضت مثل مصدق از تاثیر شیوه‌های پارلمانتاریستی، نقش آمریکا در برابر انگلیس و موارد دیگر بود. ما باید از جمع‌بندی شکست نهضت‌های گذشته درس بگیریم.

* در شرایطی که جنبش‌های رادیکال پاسخ مطلوب نداده و می‌بینیم که در بهار عربی با چه شرایطی مواجه شده، در شرایطی که برخی رهبران اصلاح‌طلب از ادامه راه ناامیدند و گاهی ما به آن‌ها دلداری می‌دهیم، در این شرایط نه اصلاح، نه انقلاب راه سومی هست که از آن با عنوان نقش آگاهی‌بخشی روشنفکر یاد می‌کنند. کاری مشابه آنچه شریعتی با طرح ایده‌ها به صورت رادیکال انجام داد.

* ما در زمینه آزادی‌خواهی، در عدالتخواهی دارای یک سنت تاریخی هستیم. صاحب یک تاریخ مبارزاتی هستیم. سنتی که از مانویان و برمکیان در تاریخ هست، تا شعوبی و سربداران و بعدها نهضت‌های دیگر. چنانکه می‌توان به درستی ادعا کرد که مشروطه در تداوم نهضت‌های پیشین ایرانیان شکل گرفت؛ جنبش‌های فلسفی، سیاسی و فکری که هر یک در دوران خود اثراتی داشتند و در نهایت به مشروطه رسیدند.

* ما به یک کنفرانس ملی نیازمندیم. به یک گفت‌وگوی ملی محتاجیم. این می‌تواند حتی در قالب یک محاکمه باشد، نه یک محاکمه حقوقی، یک محاکمه تاریخی. برخی می‌گویند مصدق نباید فلان کار را می‌کرد. آنجا که گفت نه! فرصتی را از دست داد. برای ادعای خود شاهدهایی هم دارند. ما باید از این بحث‌ها استقبال کنیم. ما علاقه‌مندان به مصدق و شریعتی باید پیشگام نقد علمی باشیم. نقد با توهین و تخطئه متفاوت است. وقتی نقد مجال یابد، تخطئه جایی نخواهد داشت.


منبع: بهار نیوز
نظرات شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مهمترین اخبار - صفحه خبر